×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

adam barfi

شبی آسمان ابری دلش گرفت و شروع به باریدن کرد گنجشک زیربارون

خیس شده بود پس به آدم برفی پناه آورد.

 آدم برفی دلش به حال او سوخت کاری از دستش بر نمی آمد.

ناگهان فکری به خاطرش رسیدگنجشک را زیر کلاه بافتنی پنهان کرد

گنجشک زیر کلاه احساس امنیت میکرد ولی کلاه پناهگاه خوبی برایش

 نبود

گنجشک اون زیر خیس خیس شده بود ولی دلش نمی آمد از زیر کلاه

بیرون بیاید.

 

 

وقتی یادش می آمد که چطور آدم برفی با خوشحالی کلاه را به او

 پیشنهاد کرده بود.

آدم برفی هم خیلی خوشحال بود که توانسته بود به او کمک کند

گنجشک ساعاتی زیر کلاه منتظر ماند تا باران قطع شود طفلک از سرما

 می لرزید ولی چیزی نمی گفت.

 باران هم چنان می بارید و آدم برفی کوچیک و کوچیک تر می شدپایان

 عمرش بود ولی دلش نمی خواست گنجشک شاهد مرگش باشد

باران کم کم بند آمده بود.

 گنجشک خیلی سردش بود از سرما به خود می لرزید از زیر کلاه بیرون

 آمد.

          خدای من...

پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390 - 9:18:16 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


شمع


adamak


adam barfi


اشتباه مجنون


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

6199 بازدید

2 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

4 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements